دلنوشته دکتر جواد اطاعت در پی شهادت استادان هسته ای دانشگاه

27 بازدید

دکتر جواد اطاعت عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی، دلنوشته‌ای به مناسبت شهادت پنج استاد فرهیخته دانشگاه به شرح زیر منتشر کرده است:

به یاد خدایی که نام او راحت روح و کلام او مفتاح فتوح است


در خنکای سحرگاهی، نسیم ملایمی بر بوته زارها وزیدن گرفته بود. ستارگان آن دخترکان آسمانی در شعاع نور مهتاب و سپیدی صبح کم فروغ و کم فروغ تر می شدند و لکه ابرهای نقره فام به صورت پراکنده، زیبایی زایدالوصفی به آسمان بخشیده بودند. گروه کوچک همنوردان با لبی پر خنده و دلی پر امید، در طبیعتی که گویا به مثابه حدیقه قدس است در حال صعود به قله‌اند که خبر شومی بر صفحه تلفن همراهم نقش می‌بندد. ددان سفاک با خدیعت و سبعیت چون شبعی از مماهله ما استفاده کرده، مکابره‌ای را آغاز و با داس انتقام به مزرعه سبز وطن هجوم آوردهاند. بهمنی از حوادث بر سرمان آوار و عیش خرداد ماهی ما به طیش خریف مبدل گشت. اندکی بعد پیام مرگی خونین، طوفانی در دلها ایجاد کرد: در آن صبحگاه تعدادی ازبهترین فرزندان این سرزمین که نمایانگر غرور و شهامت ملی بودند، از جمله همکاران و دانشمندان هسته‌ای، چون اختران روشن از تاریکی و سیاهی‌ها به سمت نور و روشنایی پرواز کرده، دامن از خاک برگرفته، به افلاک پر گشوده‌اند (دلا زنور هدایت‌گر آگهی یابی، چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد). 
در طرفه العینی درد، الم و انده سراسر وجودمان را فرا گرفت، قلبمان بسان کبوتری که به اضطراب افتد، به تندی می‌زد، نفس در سینه‌ها حبس و صدای گریه به ناگاه، فریاد شد و شکوفه اشک از چهره های ملتهب و برافروخته، از گونه ها غلطان گردید. در آن هنگامه تصور می‌کردم خون سرخ امیرحسین فقهی، که همانند دیگر همکاران شهیدش مناقبش بسیار و محامدش بی‌شمار بود، آرام آرام موهای برفگونه او را خضاب می‌کند. آن مستان بی‌قرار و شوریده‌گان روزگار، جان بر سر دلدادگی نهاده، در اندک زمانی از این کره خاکی گسسته و به عالم عقبی پیوسته بودند، تا مجد و عظمت ایران بماند. 
سراچه ذهنم آماس می‌کرد، انگشت تعجب در دندان تحیر می‌فشردم، چگونه ممکن بود، در این شب تار و دریای زخار، به یکباره کبوتران با هم به پرواز درآمده باشند؟ عنودان بدگهر، چگونه با رذالت و وقاحت، دشمنی را به نازله‌ای بزرگ مبدل کرده بودند. آخرین کلمات و جملات امیر که آبگینه رقت بود، چند ساعت قبل از حادثه، در خانه اولی حافظه ام ردیف می شدند که با صلاح خاص برخلاف نیک عهدی اش، علیرغم اصراری که داشتم از همراهی ما امتناع می کرد. اگرچه اطمینان داشتم فرزندان ایران زمین با حزم نافذ، این بناهت و حماقت را بی پاسخ نخواهند گذاشت و شاهدان اهورایی که به رتبت رفیع تر و به خلقت لطیف ترند، با نوشین ساغر مرگ و شهد شهادت، دیبای سبز بهشتی به تن، در سعد وصال در اعلی علیین، عند ربهم یرزقون خواهند بود و سفاکان دون پایه در اسفل السافلین مسکن و ماوا خواهند گرفت؛ با این وجود، در آن عوائق قصر نیلگون آرزوها تیره و تار شده بود. در آن بامداد که سپیدی روشن آرای صبح، معجر قیرگون شب را فراری می‌داد و صدای سایش باد تنها آوایی بود که به گوش می‌رسید، نه تنها میل به صعود از میان رفته، که پاها نای رفتن، حتی ایستادن نداشتند، ناخواسته در شیب تند و درشناک دامنه بر زمین نشستیم. از تلخی و سیاهی واقعه، بغض، اندوه، اضطراب، عصیان و بطور کلی کینه ابنای زمان بر سراسر وجودمان حکفرما شد.
 واقعا شقاوت و جهالت انسان نماهای امروزی، دنیا را به کجا رسانده است؟ آزادگی، شرافت و فضیلت به کدامین کره آسمانی کوچ کرده است که اینگونه بعید المنال شده است؟ اگرچه انسان امروزین از نظر علوم طبیعی ، فنی و تکنیکی مسیر کهکشانی پیموده؛ اما از نظر اخلاقی و انسانی، زوال و انحطاط  یافته و به دره هولناک تباهی سقوط کرده است. آیا زمان آن نرسیده است که عواطف عمیق انسانی از خوابی گران برخیزد و چاره ای بیاندیشد. در یکسال گذشته دهها هزار زن و کودک و انسان بی گناه به خاک و خون غلتیده، صدها هزار نفر زخمی، مجروح و آواره شده اند. تاسف و تاثر اینجاست که دراین شرایط چندشناک، سکوت سردی بر جهانیان حاکم و ارزشهای اخلاقی به فراموشی سپرده شده است. لذا چاره ای نیست، جز آنکه بگوئیم از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست. 

 

میتوانید این مطلب را با دیگران به اشتراک بگذارید: